اشعارشهادت امام جواد علیه السلام


قاسم نعمتی

برخیز ای جوان سر خود بر زمین مکش
تو زخم دیده ای پر خود بر زمین مکش

ای مادری تر از همه کم دست و پا بزن
پهلو شبیه مادر خود بر زمین مکش

بر تار گیسوان تو جای لب رضاست
این گیسوی مطهر خود بر زمین مکش

اسباب رقص و شادی زن ها شدی چرا
صورت به پیش همسر خود بر زمین مکش

اینان ز دست و پا زدنت کیف می کنند
طاقت بیار و پبکر خود بر زمین مکش

بر روی نازنین لب تو خاک و خون نشست
پس آیه های کوثر خود بر زمین مکش

شکر خدا که نیست تماشا کند رضا
گوید دو دیده ی تر خود بر زمین مکش

در کربلا پدر به پسر التماس کرد
برخیز ای جوان سر خود بر زمین مکش

بس کن حسین آبروی خویش را مبر
زانو کنار اکبر خود بر زمین مکش

کار عبااست بردن این جسم زینبا
با گوشه های معجر خود بر زمین مکش


*************************


مرضیه فرمانی

آشفتگی همیشه به دستان باد نیست
علم زیاد هیچ به سن زیاد نیست

باید چگونه از تو بگویند شاعران؟
بازار شعر – وصف تو باشد – كساد نیست

وقتی كه در هوای تو پرسه نمی زند
دیگر دل كبوتر این صحن شاد نیست

وقتی كه اهل خانه به تو زهر می دهند
دیگر به دستهای كسی اعتماد نیست

كم نیست در حریم تو چون " امّ فضل " ها
اما كسی میان كریمان " جواد " نیست

*************************

محمود ژولیده

گه ز پا اُفتم و با آه جگر می خیزم
گه نشینم وسط حجره و بر می خیزم

دل من با جگر خون شده عادت کرده
مثل هر روز که با سوز جگر می خیزم

نگرانِ نَفَسِ سوخته ام نیست کسی
تشنه جان بازم و دنیای دگر می خیزم

به گمانم دگر این عمر وصالی ندهد
در جوانی ز پی بار سفر می خیزم

بعد هر نالۀ جانسوز که اُفتم ز نَفَس
باز از هلهله چند نفر می خیزم

قتلگاهم شده این حجرۀ در بسته حسین
گرچه بی نیزه و شمشیر و سپر می خیزم

به جوانیِ علی اکبرت ای جدّ غریب
وقت رفتن به تماشای پسر می خیزم

به امید نفس آخر و دیدار اجل
گاه در بستر خود دیده به در می خیزم

یاد پهلوی شکسته کمرم را خم کرد
گه از این دنده به پهلوی دگر  می خیزم

منکه در کودکی یک بار زمین افتادم
گاه چون فاطمه با درد کمر می خیزم

با خروج پسر فاطمه هنگام ظهور
همره منتقم فاطمه بر می خیزم




موضوعات مرتبط: امام جواد(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعارشهادت امام جواد علیه السلام
[ 22 / 6 / 1394 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام جواد (علیه السلام)

 

امیر عظیمی

ای که بر جود تو عیسای نبی رو می زند
روبروی گنبد تو نوح زانو می زند

صحن و ایوان تو را جبرییل جارو می زند
شمع عمرت در جوانی از چه سو سو می زند

بار دیگر شعله در محصول جان افتاده است
در تبار مرتضی داغ جوان افتاده است

ذکر مظلومیّتت در شهر پر آوازه شد
در جوانی رشته ی عمر تو بی شیرازه شد

زهری آمد رخنه کرد و درد بی اندازه شد
زخم های کهنه ی آل پیمبر تازه شد

باز یا رب بی وفایی زنی در اهل بیت
روضه های مجتبی و زهر همسر، اهل بیت

زهر گاهی چند سالی با جگر سر می کند
رفته رفته مرغ روحت را کبوتر می کند

گاه زهری در جگرها کار خنجر می کند
قلب ها را پاره و جان را مکدّر می کند

در دلت آقای من این زهر کار دشنه کرد
مثل جدّت، لحظه ی آخر تو را لب تشنه کرد

مثل جدّت، لحظه ی آخر تنت بی تاب شد
تشنه بودی و لبت محتاج قدری آب شد

آب هم چون کربلا در خانه ات نایاب شد
ذکر لبهایت"علی این تشنه را دریاب" شد

وقت مردن،جرعه آبی بر جگرها خوشتر است
آب خوردن اصلاً از دست پسرها خوشتر است

همچو بسمل! وای بر من، می زدی تو دست و پا
هلهله می کرد دشمن، می زدی تو دست و پا

در سرای خویش اصلان، می زدی تو دست و پا
بشکند دستان آن زن، می زدی تو دست و پا

ای شب قدر رضا، قدر تو را نشناختند
پیکرت را روی بام خانه ات انداختند

سایه سار پیکرت، بال کبوترهای شهر
گریه کن های غمت، چشمان مادرهای شهر

سینه زن های شما دستان خواهرهای شهر
پیکر تو دفن شد مانند پیکرهای شهر

کربلا امّا تنی عریان به روی خاک ماند
داغ یک سینه زنی در سینه ی افلاک ماند


*************************


سید محمد میرهاشمی

رزمنده ی عشقم مرا همسنگرى نیست
مادر نه ، فرزندى نه ، یار و همسرى نیست

جز مرگِ غربت با دل صد پاره از غم
بهر نجات از غصه راه بهترى نیست

غربت ببین فریاد من بر آسمان است
اما چه سازم قاتلم را باورى نیست

جان دادم و دست خودى در كار باشد
زهر خودى خوردم كه زهر دیگرى نیست

جز خاكهاى حجره ی در بسته و ، جز
خون جگر از بهر این دل یاورى نیست

هر قطره ی خون دلم این نكته گوید :
یاس سپید عشق كه نیلوفرى نیست

با نیش خند طعنه‏ ها سوراخ شد دل
وا حسرتا گر ضربت میخ درى نیست

من مرغ عشق كوثر از نسل رضایم
كنج قفس از من به جز مشت پرى نیست

تا كه بدامانش بگیرد این سرم را
جان مى دهم اما كنارم مادرى نیست

بالاى جسم نیمه جانم كف زنانند
شادى چرا ؟ این شیوه ی غم پرورى نیست !

با یاد جدّم از عطش مى ‏سوزد این دل
لبها ترك خورده ولى آب آورى نیست

در آفتاب بام ، جسمم را گذارید
بهر سم اسبان مرا گر پیكرى نیست

************************

محمود ژولیده

گه ز پا اُفتم و با آه جگر می خیزم
گه نشینم وسط حجره و بر می خیزم

دل من با جگر خون شده عادت کرده
مثل هر روز که با سوز جگر می خیزم

نگرانِ نَفَسِ سوخته ام نیست کسی
تشنه جان بازم و دنیای دگر می خیزم

به گمانم دگر این عمر وصالی ندهد
در جوانی ز پی بار سفر می خیزم

بعد هر ناله جانسوز که اُفتم ز نَفَس
باز از هلهلۀ چند نفر می خیزم

قتلگاهم شده این حجرۀ در بسته حسین
گرچه بی نیزه و شمشیر و سپر می خیزم

به جوانیِ علی اکبرت ای جدّ غریب
وقت رفتن به تماشای پسر می خیزم

به امید نفس آخر و دیدار اجل
گاه در بستر خود دیده به در می خیزم

یاد پهلوی شکسته کمرم را خم کرد
گه از این دنده به پهلوی دگر می خیزم

منکه در کودکی یک بار زمین افتادم
گاه چون فاطمه با درد کمر می خیزم

با خروج پسر فاطمه هنگام ظهور
همره منتقم فاطمه بر می خیزم


************************

محمود قاسمی

گیرم که گلی به زیر پا جا دارد
یا مرغ میان شعله مآوا دارد
از پشت در حجره پراکنده شوید
جان دادن او مگر تماشا دارد ؟

************************


محمد سهرابی

سبزه شد روی تو تا لاله بُستان نرود
چشم من خون شد و از روی تو آسان نرود

زعفران پس ز کجا جانب بغداد آید
شکوه ی سرخت اگر سوی خراسان نرود

وحشت داغ تو رَم داد دلم را ورنه
گفته بودند که آهو به بیابان نرود

فاطمه بهر سرت روغن بادام آورد
گریه کرده است که زلف تو پریشان نرود

عرق آلود به دیدار تو آمد پدرت
زآن که بی غسل، کسی دیدن خوبان نرود

تشت رسوایی این زن ز سر بام افتاد
بر سر بام گرفتم تنت ای جان نرود

رقص تشت است که کم نیست ز رقص شمشیر
یارب اینگونه دگر مرد به میدان نرود

آفتاب لب بامی، تو مگر عمر منی؟!
یارب این عمر من خسته شتابان نرود

غم خود را بده و شافع این امّت باش
تا کسی سوی بهشت از درت ای جان نرود

بال در بال به بالای بلای تو ملول
چند مرغند که با پیکر تو آن نرود

که ز خورشید فروزان به تن شاه شهید
از تنش رنگ برفت و غمش از جان نرود

پس چرا شد قُرُق روضه ی تو روضه ی طوس
گر ز بغداد فغانت به خراسان نرود؟

لب گزیدن به چه معنی است، جگر را بگزید
که ز تن جان شد و جان از پی جانان نرود


************************

محمد فردوسی

زهرش اثر کرد و گرفت از تو توان را
طوری که حتی تار دیدی این و آن را

وقت زمین افتادنت احساس کردی
در باغ سرسبز تنت رنگ خزان را

در گوشه ی حجره به خود پیچیدی از درد
یعنی چشیدی درد تلخ استخوان را

مثل عمو جانت حسن آزار دیدی
از بس شنیدی از خودی زخم زبان را

این زن که دست جعده را از پشت بسته
جاری نمود اشک زمین و آسمان را

از او تقاضای دو قطره آب کردی
وقتی تماشا کرد خشکی دهان را ...

... در پیش چشمت آب ها را بر زمین ریخت
سوزاند قلب مادری قامت کمان را

با هلهله ... با کف زدن ... با پای کوبی
مانند عاشورا ورق زد داستان را

هر چند که لب تشنه جان دادی ولیکن
دیگر ندیدی رنگ و روی خیزران را

 شکر خدا بالای بام آماده کردند
بال کبوترها برایت سایه بان را

دور و بر تو جز کبوترها نبودند
دیگر ندیدی خولی و شمر و سنان را

با نعل اسب از تو پذیرایی نکردند
دیگر نخوردی ضربه های ناگهان را



موضوعات مرتبط: امام جواد(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام جواد (علیه السلام)
[ 2 / 7 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام جواد (علیه السلام)

امیر عظیمی

ای که بر جود تو عیسای نبی رو می زند
روبروی گنبد تو نوح زانو می زند

صحن و ایوان تو را جبرییل جارو می زند
شمع عمرت در جوانی از چه سو سو می زند

بار دیگر شعله در محصول جان افتاده است
در تبار مرتضی داغ جوان افتاده است

ذکر مظلومیّتت در شهر پر آوازه شد
در جوانی رشته ی عمر تو بی شیرازه شد

زهری آمد رخنه کرد و درد بی اندازه شد
زخم های کهنه ی آل پیمبر تازه شد

باز یا رب بی وفایی زنی در اهل بیت
روضه های مجتبی و زهر همسر، اهل بیت

زهر گاهی چند سالی با جگر سر می کند
رفته رفته مرغ روحت را کبوتر می کند

گاه زهری در جگرها کار خنجر می کند
قلب ها را پاره و جان را مکدّر می کند

در دلت آقای من این زهر کار دشنه کرد
مثل جدّت، لحظه ی آخر تو را لب تشنه کرد

مثل جدّت، لحظه ی آخر تنت بی تاب شد
تشنه بودی و لبت محتاج قدری آب شد

آب هم چون کربلا در خانه ات نایاب شد
ذکر لبهایت"علی این تشنه را دریاب" شد

وقت مردن،جرعه آبی بر جگرها خوشتر است
آب خوردن اصلاً از دست پسرها خوشتر است

همچو بسمل! وای بر من، می زدی تو دست و پا
هلهله می کرد دشمن، می زدی تو دست و پا

در سرای خویش اصلان، می زدی تو دست و پا
بشکند دستان آن زن، می زدی تو دست و پا

ای شب قدر رضا، قدر تو را نشناختند
پیکرت را روی بام خانه ات انداختند

سایه سار پیکرت، بال کبوترهای شهر
گریه کن های غمت، چشمان مادرهای شهر

سینه زن های شما دستان خواهرهای شهر
پیکر تو دفن شد مانند پیکرهای شهر

کربلا امّا تنی عریان به روی خاک ماند
داغ یک سینه زنی در سینه ی افلاک ماند


*************************


سید محمد میرهاشمی

رزمنده ی عشقم مرا همسنگرى نیست
مادر نه ، فرزندى نه ، یار و همسرى نیست

جز مرگِ غربت با دل صد پاره از غم
بهر نجات از غصه راه بهترى نیست

غربت ببین فریاد من بر آسمان است
اما چه سازم قاتلم را باورى نیست

جان دادم و دست خودى در كار باشد
زهر خودى خوردم كه زهر دیگرى نیست

جز خاكهاى حجره ی در بسته و ، جز
خون جگر از بهر این دل یاورى نیست

هر قطره ی خون دلم این نكته گوید :
یاس سپید عشق كه نیلوفرى نیست

با نیش خند طعنه‏ ها سوراخ شد دل
وا حسرتا گر ضربت میخ درى نیست

من مرغ عشق كوثر از نسل رضایم
كنج قفس از من به جز مشت پرى نیست

تا كه بدامانش بگیرد این سرم را
جان مى دهم اما كنارم مادرى نیست

بالاى جسم نیمه جانم كف زنانند
شادى چرا ؟ این شیوه ی غم پرورى نیست !

با یاد جدّم از عطش مى ‏سوزد این دل
لبها ترك خورده ولى آب آورى نیست

در آفتاب بام ، جسمم را گذارید
بهر سم اسبان مرا گر پیكرى نیست

************************

محمود ژولیده

گه ز پا اُفتم و با آه جگر می خیزم
گه نشینم وسط حجره و بر می خیزم

دل من با جگر خون شده عادت کرده
مثل هر روز که با سوز جگر می خیزم

نگرانِ نَفَسِ سوخته ام نیست کسی
تشنه جان بازم و دنیای دگر می خیزم

به گمانم دگر این عمر وصالی ندهد
در جوانی ز پی بار سفر می خیزم

بعد هر ناله جانسوز که اُفتم ز نَفَس
باز از هلهلۀ چند نفر می خیزم

قتلگاهم شده این حجرۀ در بسته حسین
گرچه بی نیزه و شمشیر و سپر می خیزم

به جوانیِ علی اکبرت ای جدّ غریب
وقت رفتن به تماشای پسر می خیزم

به امید نفس آخر و دیدار اجل
گاه در بستر خود دیده به در می خیزم

یاد پهلوی شکسته کمرم را خم کرد
گه از این دنده به پهلوی دگر می خیزم

منکه در کودکی یک بار زمین افتادم
گاه چون فاطمه با درد کمر می خیزم

با خروج پسر فاطمه هنگام ظهور
همره منتقم فاطمه بر می خیزم


************************

محمود قاسمی

گیرم که گلی به زیر پا جا دارد
یا مرغ میان شعله مآوا دارد
از پشت در حجره پراکنده شوید
جان دادن او مگر تماشا دارد ؟

************************


محمد سهرابی

سبزه شد روی تو تا لاله بُستان نرود
چشم من خون شد و از روی تو آسان نرود

زعفران پس ز کجا جانب بغداد آید
شکوه ی سرخت اگر سوی خراسان نرود

وحشت داغ تو رَم داد دلم را ورنه
گفته بودند که آهو به بیابان نرود

فاطمه بهر سرت روغن بادام آورد
گریه کرده است که زلف تو پریشان نرود

عرق آلود به دیدار تو آمد پدرت
زآن که بی غسل، کسی دیدن خوبان نرود

تشت رسوایی این زن ز سر بام افتاد
بر سر بام گرفتم تنت ای جان نرود

رقص تشت است که کم نیست ز رقص شمشیر
یارب اینگونه دگر مرد به میدان نرود

آفتاب لب بامی، تو مگر عمر منی؟!
یارب این عمر من خسته شتابان نرود

غم خود را بده و شافع این امّت باش
تا کسی سوی بهشت از درت ای جان نرود

بال در بال به بالای بلای تو ملول
چند مرغند که با پیکر تو آن نرود

که ز خورشید فروزان به تن شاه شهید
از تنش رنگ برفت و غمش از جان نرود

پس چرا شد قُرُق روضه ی تو روضه ی طوس
گر ز بغداد فغانت به خراسان نرود؟

لب گزیدن به چه معنی است، جگر را بگزید
که ز تن جان شد و جان از پی جانان نرود


************************

محمد فردوسی

زهرش اثر کرد و گرفت از تو توان را
طوری که حتی تار دیدی این و آن را

وقت زمین افتادنت احساس کردی
در باغ سرسبز تنت رنگ خزان را

در گوشه ی حجره به خود پیچیدی از درد
یعنی چشیدی درد تلخ استخوان را

مثل عمو جانت حسن آزار دیدی
از بس شنیدی از خودی زخم زبان را

این زن که دست جعده را از پشت بسته
جاری نمود اشک زمین و آسمان را

از او تقاضای دو قطره آب کردی
وقتی تماشا کرد خشکی دهان را ...

... در پیش چشمت آب ها را بر زمین ریخت
سوزاند قلب مادری قامت کمان را

با هلهله ... با کف زدن ... با پای کوبی
مانند عاشورا ورق زد داستان را

هر چند که لب تشنه جان دادی ولیکن
دیگر ندیدی رنگ و روی خیزران را

 شکر خدا بالای بام آماده کردند
بال کبوترها برایت سایه بان را

دور و بر تو جز کبوترها نبودند
دیگر ندیدی خولی و شمر و سنان را

با نعل اسب از تو پذیرایی نکردند
دیگر نخوردی ضربه های ناگهان را



موضوعات مرتبط: امام جواد(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام جواد (علیه السلام)
[ 2 / 7 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام جواد (علیه السلام)

جواد حیدری

علاقه مند دلداری غریب و با وفا هستم
نماز درد می خوانم بر او در اقتدا هستم

بود عمری که می گریم به یاد دلبری مظلوم
گرفتار غم و درد جواد ابن الرضا هستم

زبان حال می گوید : مرا در بی کسی کشتند
به وقت مرگ تنهاتر ز بابایم رضا هستم

میان خانه و با دست همسر زهر کین خوردم
غریب و بی کس و تنها شبیه مرتضی هستم

گل رخسار ماهم را به زهر کینه خشکاندند
لب تشنه جگر پاره به یاد کربلا هستم

صدای ناله ام گم شد میان شادی دشمن
غریب شهر بغدادم فدایی خدا هستم

به روی خاک می غلطم به یاد مادرم زهرا
جوادم وارث یاس کبود مرتضی هستم

ندارم خواهری یا مادری یا خادم خوبی
گرفتار جفای همسری اهل جفا هستم


**************************


سید هاشم وفایی

گرچه پیدا سوز غمهایم ز آه من بود
آگه از غم های پنهانم اله من بود

آب شد از آتش زهر جفا جانم چو شمع
سوختم سر تا به پا و حق گواه من بود

از ستم بر گلشن جانم شرر افكنده اند
خود نمیدانم چه تقصیر و گناه من بود

(دشمن از دشمن نبیند آن چه من دیدم ز دوست)
همسر من قاتلم شد حق گواه من بود

گرچه این بیدادگر بیداد  بر من می كند
روز محشرحضرت حق داد خواه من بود

می زند سوسو اگرچه شمع عمر من ،ولی
اختر سُرخ شهادت در نگاه من بود

هاتف غیبی بشارت می دهد بر اهل نور
بعد شام غم ظهوری در پگاه من بود

قتلگاه مادر من گر كه شد در پشت در
حجرۀ در بستۀ من قتلگاه من بود

ای شهادت دیر كردی زودتر از در در آی
چـون ز جنّت فاطمه چشمش به راه من بود

گرچه من سیمرغ قاف عرش بودم از ازل
قبله گاه اهل دین آرامگاه من بود

هركه با اشكش مُزیّن می كند بزم مرا
ای «وفائی» روزمحشر در پناه من بود


**************************


حبیب نیازی

مرید بال زدم تا مراد گریه کنم
به شوق بام تو تا بامداد گریه کنم

و در خیال خودم رفته ام امام رضا
نشسته ام دم باب الجواد گریه کنم

به (التماس دعاهای) کوله بار خودم
به رسم معرفت و رسم یاد گریه کنم

مرور می کنم عمرم چقدر زود گذشت
زیاد وقت ندارم زیاد گریه کنم!!

چه خوب اگر بدهد کربلا به من، من هم
چه داد گریه کنم چه نداد گریه کنم!!

نشسته ام که به یاد یتیم این آقا...
و کارِ یک زنِ رقاصِ شاد گریه کنم!!

ابالجواد، جوادت چه بد تنش افتاد
به، جان پاک جگر گوشه ات زنش افتاد!!

به خاک تیره چرا آفتاب افتاده
نگاه بی رمقش فکر خواب افتاده

جوان تشنه لبی مثل شمع آب شده
لبش به زمزمۀ (آب آب) افتاده!!

به زحمتی طرف درب بسته آمد و حیف...
صدای محتضرش بی جواب افتاده!!

کنیز ها همه با طشت هلهله کردند
تنش به مرحلۀ پیچ و تاب افتاده!!

به دست و پا زدنش بین حجره خندیدند
که احترام امام از حساب افتاده!!

در آخرین نفسش زائر کبودی شد
ز روی صورت مادر نقاب افتاده!!

رسید فاطمه زد شانه گیسوانش را
نشان نداد ولی زخم استخوانش را

شکسته بال و پرش را به آسمان دادند
کنیزها بدنش را تکان تکان دادند

قرار شد که تنش را کشان کشان بکشند
به هم ، مسافتِ تا بام را نشان دادند!!

برای اینکه برایش نما درست کنند
به تیزی لبۀ پله ها زمان دادند!!

همین که شکل لبش فرق کرده یعنی که:
به اشک ما خبر چوب خیزران دادند!!

و اینکه نیز سرش ضربه خورده یعنی که:
دوباره تا دل گودال راهمان دادند!!

هزار شکر که دیگر تنش نمی سوزد
کبوتران که رسیدند و سایبان دادند!!

چقدر خوب همینکه تنی برایش ماند
چقدر خوب که پیراهنی برایش ماند...



موضوعات مرتبط: امام جواد(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام جواد (علیه السلام)
[ 1 / 7 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام جواد(علیه السلام)


      تشنه ی آب و عاطفه هستی
      از نگاهت فرات می ریزد
      از صدای گرفته ات پیداست
      عطش از ناله هات می ریزد
      **
      نفست بند آمده؛ ای وای
      عاقبت زهر کار خود را کرد
      عاقبت زهر، زهر خود را ریخت
      جامه های عزا تن ما کرد
      **
      تشنگی سویِ چشم تان را بُرد
      سینه ی پر شراره ای داری
      کاش طشتی بیاورند اینجا
      جگر پاره پاره ای داری
      **
       چقدر چهره ات شکسته شده
      تا بهاری، چرا خزان باشی ؟
      به تو اصلاً نمی خورد آقا
      که امام جوان مان باشی
      **
      گیسوانت چرا سپید شده ؟
      سن و سالی نداری آقا جان
      درد پهلو گرفته ای نکند...
      که چنین بی قراری آقاجان
      **
      شهر با تو سرِ لج افتاده
      مرد تنهای کوچه ها هستی
      همسرت هم تو را نمی خواهد
      دومین مجتبی شما هستی
      **
      تک و تنها چه کار خواهی کرد
      همسرت کاش بی قرارت بود
      چقدر خوب می شد آقاجان
      لااقل زینبی کنارت بود
      **
      باز هم غیرت کبوترها
      سایه بانت شدند ای مظلوم
      بال در بال هم، سه روز تمام
      روضه خوانت شدند ای مظلوم
      **
      کاظمین تو هر چه باشد، باز
      آفتابش به کربلا نرسد
      آخر روضه ات کفن داری
      کارت آقا به بوریا نرسد
      **
      جای شکرش همیشه می ماند
      حرفی از خیزران و سلسله نیست
      شکر! درشهر کاظمین شما
      خیره چشمی به نام حرمله نیست
      
      وحید قاسمی

*********************

     ناله ی وا جگر نزن اینقدر
      جگرت را شرر نزن اینقدر
      
      با صدای نفس نفس زدنت
      پشت در بال و پر نزن اینقدر
      
      بیشتر می زنند بر روی طشت
      ناله بیشتر نزن اینقدر
      
      پشت در هیچ کس به فکر تو نیست
      پس سرت را به در نزن اینقدر
      
      صورتت را مکش به روی زمین
      خاک را بر قمر نزن اینقدر
      
      سن و سالت نمی خورد بروی
      آه! حرف سفر نزن اینقدر
      
      وسط کوچه ات می اندازند
      به لب بام سر نزن اینقدر
      
      عمه ات را صدا بزن اما
      ناله یا پدر نزن اینقدر
      
      ناله بر شاه کاظمین کجا؟
      ولدی گفتن حسین کجا؟
      
      علی اکبر لطیفیان

*********************

      باز هم قافیه ها سوز و نوایی دارد
      در این خانه سرشوق گدایی دارد
      
      زائرت تا به ابد محو حرم می ماند
      دیدن صحن و سرای تو صفایی دارد
      
      صاحب جود و سخا و کرمی آقا جان
      کاظمینت به خدا حال و هوایی دارد
      
      از غم غربت تو چشم پر از نم داریم
      هر که مجنون تو شد اشک و بکایی دارد
      
      العطش گفتی و قلب همه را سوزاندی
      فرد تشنه عملاً سوز صدایی دارد
      
      مثل جدت به تو هم آب ندادند، غریب!
      روضه ات بوی خوش کرببلایی دارد
      
      بال و پرهای کبوتر شده سقف حرمت
      روضه ی تو به خدا معجزه هایی دارد
      
      حبیب باقرزاده

*********************

       
      تكان گريه ي سختي به شانه ها دادي
      بهانه دست جگرهاي چشم ما دادي
      
      اجازه داد نگاهت كه عاشقت باشم
      جواز نوكري امشب مرا دادي
      
       حسین» گفتنت آقا؛ دليل تشنگي است»
      به لب ز اشكِ غمش كوثر بقا دادي
      
      شکستنی شده ای پشتِ بام جاي تو نيست
      دوباره گوش به دردِ دل خدا دادی !
      
      اگر چه مقتلتان واژه ي «کلوخ» نداشت
      شبيه شيشه زمين خوردي و صدا دادي
      
      غريبي تو، تصاوير اشك رهگذران
      بدون حجله به اين كوچه ها نما دادي
      
      سه روز پيكرتان را كفن نكرد كسي
      عجب مجال گريزي به كربلا دادي
      
      وحید قاسمی

*********************


     چشم در چشم تو می دوزد و بد می خندد
      دست و پا می زنی و در به رویت می بندد
      
      سر و کار جگرت تا که به زهرش افتاد
      نقل شادی عوض مرهم زخمت می داد
      
      اینچنین ناله نکن عرش خدا می لرزد
      در خراسان دلت قلب رضا می لرزد
      
      پسرت نیست سر از خاک تو را بردارد
      کمی از رنج غریبیِ شما بردارد
      
      از ترک های لبت درد عطش می بارد
      چقدر حجره به گودال شباهت دارد
      
      افتابت به لب بام تماشایی شد
      تا سه روز از بدنت خوب پذیرایی شد
      
      دل خورشید به تنهایی تان می سوزد
      چهره ات گفت که عمرت چه جوان می سوزد
      
      حسن کردی

*********************

      ز صداي نفس نفس زدنت
      همسر تو چقدر شاكي بود
      شده پيراهن تنت تازه
      مثل آن چادري كه خاكي بود
      **
      تا صدايِ غريبي ات نرسد
      با كنيزانِ خانه كف ميزد
      ناله اي از مدينه فاطمه و
      ناله اي حيدر از نجف ميزد
      **
      و كنيزي كه آب آورد و
      تو به يادِ هلال افتادي
      همسرت كاسه را شكست و سپس
      تشنه مثل حسين جان دادي
      **
      در ميانِ تمام معصومين
      در مقاتل مُوَرخان ديدند
      در عزاي حسين و تو تنها
      دشمنان كف زدند و رقصيدند
      **
      پيكر تو ز پشت بام افتاد
      ولي آقا به خون نشسته نشد
      به لبِ پلّه خورد لبهايت
      ولي دندان تو شكسته نشد
      **
      چقَدَر خوب وقتِ تَدفينَت
      سهم قبرت به جز گلاب نشد
      و از آن بهتر اينكه در يك طشت
      سَرَت آلوده يِ شراب نشد
      

 
*********************

      خيري كه زآشنا نديده اين مرد
      اي كاش غريبه اي به دادش برسد
      آهسته خبر كنيد بابايش را
      تا لحظه ي آخرِ جوادش برسد
      **
      گوييد به آقاي خراسان از پا
      انگار عصاي دستتان افتاده
      نه مادر و خواهري، كسي اينجا نيست
      مظلوم تر از خود شما جان داده
      **
      اي كاش كه خواهري بيايد از قم
      زير بغل تو را بگيرد آقا
      آبي به لب خشك جوادت ريزد
      تا كه پسرت تشنه نميرد آقا
      **
      اين زهر چه با دل جوانش كرده
      دارد ز لبش جرعه ي غم مي ريزد
      فرموده اي اشك ماهي دريا هم
      در اين عزاي عمر كم مي ريزد
      **
      يك مشت لبي كه هلهله مي پاشند
      با زخم زبان و طعنه هم دست شدند
      اصلا تو بگو غريب ، اما اينان
      هر چند كه مَحرم ... چقدر پست شدند
      **
      اين زهر چه بوده كه ضعيفش كرده
      بر خاك چگونه يك امام افتاده
      انگار نفس نمي كشد اما نه ...
      زنده است چرا بر سر بام افتاده
      **
      يك مشت كبوتر كه عزادار تو اند
      با چشم كبود آسمان مي گريند
      همسايه كفن گرفته دستش انگار
      پشت سر تو پير و جوان مي گريند
      
      روح اله عيوضي



موضوعات مرتبط: امام جواد(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام جواد(علیه السلام) , مهدی وحیدی
[ 13 / 7 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام جواد(علیه السلام)


      میان حجره غریبانه دست و پا میزد
      همان که روضه اش آتش به جان ما میزد
      
      میان اشهد خود گاه یا رضا میگفت
      و گاه مادر مظلومه را صدا میزد
      
      تمام حاجت او انتقام سیلی بود...
      ....از آن که مادرشان را به کوچه ها میزد
      
      صدای ناله ی او: آه سوختم ،جگرم
      شراره ها به دل حضرت رضا میزد
      
      صدای هلهله و تشنگی و کاسه آب
      گریز روضه او را به کربلا میزد
      
      دلش گرفت برای کسی که در گودال
      عدو به پیکر او نیزه بی هوا میزد
      
      همین که چشم به هم میگذاشت او می دید
      که روی نیزه سر شیر خواره را میزد
      
      همان که سر شاه را جدا کرده
      سه ساله را طرفی برده و جدا میزد
      
      برای اینکه نبیند دوباره این ها را
      میان حجره غریبانه دست و پا میزد
      
      مهدی نظری
       
     
********************

      
      لب تشنه بود ، تشنة یك جرعه آب بود
      مردی كه درد های دلش بی حساب بود
      
      پا می كشید گوشة حجره به روی خاك
      پروانه وار غرق تب و التهاب بود
      
      از بسكه شعله ور شده بود آتش دلش
      حتی نفس نفس زدنش هم عذاب بود
      
      در ازدحامِ هلهله های كنیزكان
      فریاد استغاثة او بی جواب بود
      
      یك جرعه آب نذر امامش كسی نكرد
      رفع عطش اگر چه کمال ثواب بود
      
      آخر شبیه جد غریبش شهید شد
      آری دعای خسته دلان مستجاب بود
      
      غربت برای آل علی تازگی نداشت
      در آن دیار كشتن مظلوم باب بود
      
      تا سایه بان پیكر نورانیش شوند
      بال كبوتران حرم را شتاب بود
      
      اما فدای بی كفن دشت كربلا
      آلاله ای كه زخم تنش بی حساب بود
      
      هم تیغ و نیزه خون تنش را مكیده بود
      هم داغدیدة شرر آفتاب بود
      
      یوسف رحیمی
       
      ********************

      
      افتاده ای به گوشه ای از آشیانتان
      گویا به لب رسیده در این بُرهه جانتان
      
      حتّی میان خانه ی خود هم غریبه ای
      یعنی که بی ستاره بُوَد آسمانتان
      
      بر روی خاک حجره تنت پیچ می خورد
      آری بُریده زهر جسارت امانتان
      
      بیهوده با نوای عطش دست و پا مزن
      یک قطره آب هم نرسد بر دهانتان
      
      اینجا جواب ناله تان سوت و هلهله است
      اینجا کسی محل ندهد بر فغانتان
      
      در لا به لای در بدنت گیر می کند ...
      وقتی که می دهند کنیزان تکانتان
      
      از حجره تا به بام،دلم شور می زند
      ترسم ترک ترک بشود استخوانتان
      
      این هم یکی ز منفعت بام خانه است
      دیگر کسی به نیزه نبیند مکانتان
      
      شکر خدا ز شدّت مستی کسی نزد
      با چوب خیزران به لب ارغوانتان
      
      محمد فردوسی
       
     ********************
       
       
      باز هم زهر شده مرهم بی یاور ها
      باز هم زخم زدند بر جگر مادرها
      
      این چه رسمی ست که یک عده پرستوی غریب
      بنشینند درون قفس همسرها؟!
      
      جای شکر است ندیده جگرش را در طشت
      بازهم شکر نبوده خبر از خواهر ها
      
      این همه تشنگی و هلهله ها ارثش بود،
      صحنه ی کرب و بلایی ست به پشت درها
      
      یحیی نژاد سلامتی
       
       ********************

      
      به زمین خوردی و آهت دل ما را سوزاند
      جگرت سوخت و این؛ قلب رضا را سوزاند
      
      پشت این حجره در بسته چه گفتی تو مگر
      که صدای تو مناجات و دعا را سوزاند
      
      عمر کوتاه تو پایان غم انگیزی داشت
      جگر تو جگر ثانیه ها را سوزاند
      
      بی حیا لحظه سختی که به تو آب نداد
      با چنین کار دل عرض و سما را سوزاند
      
      بس که در فکر رخ حضرت زهرا بودی
      داغ آن صورت مجروح شما را سوزاند
      
      گرچه مثل پدرت سوختی از زهر ولی
      مجتبائی شدنت آل عبا را سوزاند
      
      شیشه عمر تو را هلهله ها سنگ زدند
      این جوان بودن تو بود خدا را سوزاند
      
      طشت ها تا که به هم خورد خودت میدیدی
      خیزران روی لب خشک، حیا را سوزاند
      
      تا کبوتر به تو و صورت تو سایه فکند
      ماجرایی دل خون شهدا را سوزاند
      
      بعد غارت شدن جسم غریبی دشمن
      خیمه های حرم کرب و بلا را سوزاند
      
      مهدی نظری
       
       ********************       
       
      این پسر محتضری که پدرش نیست
      فرق میان شب تار و سحرش نیست
      بسکه هلهله است زحجره خبرش نیست
      غیر شعله بر تمامی جگرش نیست
      بهر عطش آب بجز چشم ترش نیست
      
      پا به سن گذاشتنش فلسفه دارد
      سوختن و ساختنش فلسفه دارد
      زود خمیده شدنش فلسفه دارد
      غربت مثل حسنش فلسفه دارد
      سوخته و آب شده بیشترش نیست
      
      باز آفتاب دل ماه گرفته ست
      باز گریبان بی گناه گرفته ست
      دست روزگار به ناگاه گرفته ست
      پنجه ی بغض از نفسش راه گرفته ست
      حجره ی در بسته دوای جگرش نیست
      
      درد بی کسیش مداوا شدنی نیست
      ناله دوای تو نه تنها شدنی نیست
      در هجوم هلهله پیداشدنی نیست
      چشم بسته اش دگر واشدنی نیست
      منتظر هیچکسی جز پسرش نیست
      
      در به روی این غریب خسته نبندید
      آینه ی قلب او شکسته نبندید
      اشک راه دیده او بسته نبندید
      مادر او پشت در نشسته نبندید
      بسکه غریب است کسی دور و بر ش نیست
      
      حنجرش از ناله ی زیاد گرفته ست
      بسکه هوای دل جواد گرفته ست
      همسر او عشق را به بادگرفته ست
      اینهمه بی رحمی از که یاد گرفته ست؟
      همسر این زندگی همسفرش نیست
      
      رفت دلش کربلا لحظه ی آخر
      شمرنشست و کشید خنجر و حنجر
      چوبه ی محمل براش شد لبه ی در ....
      
      صابر خراسانی
       
       ********************       
     
      کسی خبر نشد از غربت نهانی من
      نیامده به سرم بهر همزبانی من
      
      فقط غریب مدینه غم مرا فهمد
      که همسرم شده در خانه خصم جانی من
      
      کجایی ای پدرم؟ حال و روز من بینی
      کمی تو گریه کنی بهر ناتوانی من
      
      برای مادرم آنقدر گریه کردم تا
      غم جوانی اش آمد سر جوانی من
      
      بیا و خوب ببین کوچه ی بنی هاشم
      به جلوه آمده در وقت قد کمانی من
      
      بیا و در رخ من روی مادرت را بین
      کبود گشته چو او روی ارغوانی من
      
      میان هلهله ها گمشده نوای دلم
      ز بسکه کف زنند وقت روضه خوانی من
      
      چگونه جسم مرا تا به روی بام کشید
      عیان بود ز مچ پای ریسمانی من
      
      هزار بال کبوتر نیابتا ز حسین
      رسید تا که کند کار سایه بانی من
      
      سلام بر بدن بی عزیز خدا
      سلام بر تن عریان سیدالشهدا
      
      قاسم نعمتی
       
       ******************** 
       
       
      اینگونه آه مکش جوابت نمی دهند
      حرف از عطش مزن که آبت نمی دهند
      
      در بین هلهله ها ای عزیز من
      پاسخ به درد و پیچ و تابت نمی دهند
      
      چشم انتظار لطف کنیزان خود مباش
      مرهم برای قلب کبابت نمی دهند
      
      دنیا نه جای توست ، به عرش خدا برو
      آنجا ملائکه عذابت نمی دهند
      
      وقتی کبوتران خدا سایه گسترند
      هرگز به دست آفتابت نمی دهند
      
      می خواستند مثل حسین خونجگر شوی
      پایان اگر به التهابت نمی دهند
      
      یک روز هم حسین صدا زد که اصغرم
      حرف از عطش مزن که آبت نمی دهند ....
      
      یاسر مسافر
       
       ********************       
       
      دل من را چه مبتلا کرده
      جلوه هايي که دم به دم داري
      حضرت عشق! حضرت باران!
      در دل خسته ام حرم داري
      **
      در هواي زيارت حرمت
      در به در مي شويم مثل نسيم
      السلام عليک يابن رئوف
      السلام عليک يابن کريم
      **
      دل به آفاق جود مي بندد
      هر کسي آمد و اسيرت شد
      در جواني دل شکسته‌ی ما
      سرو قامت خميده پيرت شد
      **
      از نگاهت مراد مي گيرم
      شده قلبم مريد چشمانت
      شاهد لحظه هاي دلتنگي!
      دل تنگم شهيد چشمانت
      **
      جان من! بين خانه‌ی خود هم
      به خدا آنقدر غريبي که
      غربتت را کسي نمي فهمد
      تويي و قلب بي شکيبي که ...
      **
      قفس غربت و دلي مجروح
      پر و بال پرنده مي ريزد
      گريه مي باري و کنارت باز
      ام فضل است خنده مي ريزد
      **
      سر به ديوار بي کسي داري
      در غروب غريب فاصله ها
      گم شده ناله هاي بي رمقت
      در هياهوي شوم هلهله ها
      **
      دگر آقا تو خوب مي داني
      ناله‌ی بي جواب يعني چه
      التماس نگاه لب تشنه
      ندبه‌ی آب آب يعني چه
      **
      به فداي کبوتراني که
      دست در دست آسمان دادند
      بال در بال ، گريه در گريه
      به تني خسته سايه بان دادند
      **
      حجره ات کربلا شده آقا
      گريه هاي من اختياري نيست
      جاي شکرش هنوز هم باقيست
      در کنار تو نيزه داري نيست
      **
      غرق در خاک و خون رها مانده
      بين گودال پيکر خورشيد
      خواهري خسته بوسه مي گيرد
      از گلوي مطهر خورشيد
      **
      سر قرآن که رفت بر نيزه
      آسمان غرق در تلاطم شد
      در هجوم سپاه سر نيزه
      آيه هاي مقطعه گم شد
      
      یوسف رحیمی
       
      ******************** 
       
       
      چشمان او طلوع هزاران سپیده بود
      هرگز زمانه دست رد از او ندیده بود
      
      از این و آن سراغ نشانیش میگرفت
      هر کس که از کرامت آقا شنیده بود
      
      باب المراد خانه ی او منتهای جود
      او را خدا شبیه خودش آفریده بود
      
      حیف از جوانیش که جوانمرگ میشود
      یک زن بساط قتل درآن خانه چیده بود
      
      افتاده بر دلم که دگر رفتنی شده
      از بس که زهر بال و پرش را تکیده بود
      
      لبهای ملتمس شده از هرم تشنگی
      باهرنفس نفس که بریده بریده بود.....
      
      آب از کویر می طلبید و به پشت در
      او با کنیزکان حرم کل کشیده بود
      
      در بین رقص و هلهله بغض نگاه او
      چشم انتظار مادر قامت خمیده بود
      
      از لا بلای خاطره ها پرکشید و رفت
      پای سری که بر روی نی آرمیده بود
      
      شد سایه سار او پر و بال کبوتران
      اما به یک بدن سم مرکب رسیده بود
      
      هاشم طوسی
       
      ******************** 
       
       
      خواهر نداشتی که به جای تو جان دهد
      یا گرد و خاک پیرهنت را تکان دهد
      
      از روی خاک حجره سر خاکی تو را
      بر دارد و به گوشه دامن مکان کند
      
      می خواهی آب آب بگویی نمی شود
      گیرم که شد ولی چه کسی آبتان دهد؟
      
      چندین کنیز را وسط حجره جمع کرد
      می خواست دست و پا زدنت را نشان دهد
      
      تا بام می شود سر سالم تری رسید
      با شرط این که این لبه در امان دهد
      
      بالا نشسته ای و جهان زیر پای توست
      وقتش شده گلوی شهیدت اذان دهد
      
      علی اکبر لطیفیان

       
      ********************
       
       
      كویر چشم مرا رنگ و بوی بارانی
      تو پاره تن چشم و چراغ ایرانی
      
      مرا كه بنده احسان دستتان هستم
      ببر به عرش نگاهت شبی به مهمانی
      
      همیشه اوج گرفتم كنار چشمانت
      چرا كه حرف دلم را نگفته می دانی
      
      تو بیست و پنج بهار افتخار دادی بر...
      ...هوای بی نفس این جهان حیرانی
      
      و حال موقع رفتن میان یك حجره
      ترك ترك شدی و با لبان عطشانی
      
      تو آب می طلبی، آب بر زمین ریزند
      چه سخت می شود این بیت های پایانی
      
      و عصر واقعه تكرار می شود وقتی
      برای فاطمه این طور روضه می خوانی:
      
      بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
      اگر غلط نكنم عرش بر زمین افتاد
      
      حسن کردی
       
      ********************
       
       
      مرهم حریف زخم زبان ها نمی شود
      اصلاً جگر که سوخت مداوا نمی شود
      
      گریه مکن بهانه به دست کسی مده
      با گریه هات هیچ مدارا نمی شود
      
      خسته مکن گلوی خودت را برای آب
      با آب گفتن تو کسی پا نمی شود
      
      این قدر پیش چشم کنیزان به خود مَپیچ
      با دست و پا زدن گره ات وا نمی شود
      
      گیسو مکش به خاک ؛دلی زیر و رو شود
      در این اتاق عاطفه پیدا نمی شود
      
      باور کنم به در نگرفته است صورتت؟
      این جای تنگ و این قد و بالا...نمی شود!
      
      با ضرب دست و پا زدنت طشت می زنند
      جز هلهله جواب مهیا نمی شود
      
      با غربتی که هست تو غارت نمی شوی
      نیزه به جای جای تنت جا نمی شود
      
      خوبیِ پشت بام همین است ای غریب
      پای کسی به سینه تو وا نمی شود
      
      علی اکبر لطیفیان
       
       ******************** 
       
       
      لب مي زند كه مادر خود را صدا كند
      يا حق واژه ي جگرم را ادا كند
      
      او ناله مي زند جگرم سوخت؛ هيچ كس....
      ... گويا قرار نيست به او اعتنا كند
      
      مي خندد ام فضل به همراه عده اي
      تا خون به قلب حضرت ابن الرضا كند
      
      يك ظرف آب ريخت روي زمين پيش او
      نگذاشت تا كسي به لبش آشنا كند
      
      در حجره دست و پا زدنش يك بهانه بود
      تا روضه اي براي خودش دست و پا كند
      
      مي خواست با خيال غم جد بي كفن
      آن حجره ي ستم زده را كربلا كند
      
      واي از دقايقي كه به گودال يك نفر
      بالاي سر رسيد كه سر را جدا كند
      
      بايد عقيله بعد برادر در آن ميان
      فكري به حال سوختن بچه ها كند
      
      حالا غروب يك نفس افتاد به خواهري
      لب مي زند كه مادر خود را صدا كند
      
      مسعود اصلانی
       
       ********************       
       
      «تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
      وجود نازکت آزرده گزند مباد»
      
      شنیده ام که گدا موج می زند به درت
      سرای جود تو خالی ز مستمند مباد
      
      تو خود مراد منی، پس چه حاجت است به باب
      به جز به سوی تو این ناله ها بلند مباد
      
      به آفتاب، مبادا که پیکرت افتد
      جمال شمس تو در دست نیش خند مباد
      
      بساط گریه، فراهم برای مرد غمین
      اگر به گریه ی او خنده می کنند مباد
      
      لب کبود تو ای وارث حسین عزیز
      ز چوب دستی کفار، بند بند مباد
      
      محمد سهرابی

       
      ********************
       
      از پشت درب بسته کسی آه می کشد
      یوسف دوباره ناله ز یک چاه می کشد
      
      در زیر پای هلهله ها این صدای کیست؟
      این پای کوب و دست فشانی برای کیست؟
      
      از ظرفِ آبِ ریخته بر این زمین بپرس
      از یک کنیز یا که از آن یا از این بپرس
      
      زرد است از چه گندمِ رویِ دلِ رضا
      بر باد رفته است چرا حاصل رضا
      
      زلف مجعد پسرش را نگاه کن
      آنگاه یاد یوسف غمگین چاه کن
      
      ای کاش دست کاسه­­ی انگور می شکست
      تا چهره جواد به زردی نمی نشست
      
      ای کاش زهر قاتل و مسموم خویش بود
      ای کاش کشته اثر شوم خویش بود
      
      دیدند چند طایفه ای از کبوتران
      با بال روی بام کسی سایه گستران
      
      رضا جعفری
       
     ********************
       
       
      این ها به جای اینکه برایت دعا کنند
      کف می زنند تا نفست را فدا کنند
      
      یا جای اینکه آب برایت بیاورند
      همراه ناله­ی تو چه رقصی به پا کنند
      
      باید فرشته ها، همه با بال­های خود
      فکری برای چشمِ پر اشک رضا کنند
      
      هر چند تشنه ای ولی آبت نمی دهند
      تا زودتر تو را ز سر خویش وا کنند
      
      این قدر پیش چشم همه دست و پا مزن
      اینها قرار نیست به تو اعتنا کنند
      
      بال فرشته های خدا هست پس چرا؟
      این چند تا کنیز تو را جابجا کنند
      
      حالا که می­برند تو را روی پشت بام
      آیا نمی­شود که کمی هم حیا کنند
      
      تا بام می­برند که شاید سر تو را
      در بین راه، با لبه­ای آشنا کنند
      
      حالا کبوتران پر خود را گشوده اند
      یک سایبان برای تنت دست و پا کنند
      
      علی اکبر لطیفیان
       
       ********************       
       
      غربت هیچ کسی مثل تو مولا نشود
      گره بی کسی تو به خدا وا نشود
      
      نیست یک خواهر غمدیده پرستار شما
      هیچ کس همقدم زینب کبری نشود
      
      به لب تشنه ی تو آب گوارا نرسید
      مقتلت گر چه به جانسوزی صحرا نشود
      
      پسر ضامن آهو، تو جوانمرگ شدی
      مثل تو هیچ کسی وارث زهرا نشود
      
      جگر سوخته از زهر تو را طعنه زدند
      جگر سوخته با خنده مداوا نشود
      
      قدرت زهر چه بوده که ز پایت انداخت
      گفت با خنده دگر ابن رضا پا نشود
      
      جان فدای پسرت حضرت هادی که سه روز
      دید تشییع تن خسته مهیا نشود
      
      جواد حیدری
       
     ********************
       
       
      اگرچه ديده در خون نشسته اش تر بود
      دوچشم بي رمقش نيمه باز بردربود
      
      ميان حجره به گريه نفس نفس ميزد
      عزيز فاطمه زخمي ترين كبوتربود
      
      زبسكه بركف اين حجره دستُ پازده بود
      تمام حجره پُرازتكه تكۀ پر بود
      
      ميان هلهله هابرامام خنديدند
      صداي خنده آنها ز زهربدتربزد
      
      زتشنگي جگرش بين شعله ها مي سوخت
      فضاي حجره او كربلاي ديگر بود
      
      كسي نبودبراي غريبي اش گريد
      درآن ميانه كسي كاش جاي خواهربود
      
      چقدر خواست زجاخيزد او ولي افتاد
      همينكه پشت درافتاد ياد مادر بود
      
      به ياد مادرو ميخُ شراره آتش
      به ياد حيدرُآن جنگ نا برابر بود
      
      بياد مادر پهلو شكسته در كوچه
      كه دست بسته كنارش فتاده حيدر بود
      
      مهدی نظری



موضوعات مرتبط: امام جواد(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام جواد(علیه السلام) , مهدی وحیدی
[ 13 / 7 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام جواد(علیه السلام)

       
      در وجود تو جود را دیدم
      جلوه های سجود را دیدم
      
      تشنه بودم تو را صدا زدم و
      مهربانی رود را دیدم
      
      در نگاه تو فصل بارانِ...
      ...آسمان کبود را دیدم
      
      تو جواد الائمه ای حتی
      در نبود تو بود را دیدم
      
      دست هایت سخاوت محض است
      با تو الطاف زود را دیدم
      
      با نگاهی به آسمان بلند
      پیش پایت قعود را دیدم
      
      حضرت عشق دست جود خدا
      یا علی اکبر امام رضا
      
      دل شکسته دعا که میخواهد
      گریه ی بیصدا که میخواهد
      
      گریه کردن برای تو خوب است
      ور نه این گریه را که میخواهد؟
      
      هر کرم خانه ای که باز شود
      لا اقل یک گدا که میخواهد؟
      
      حرمت را خدا به عالم داد
      تا ببیند شفا که میخواهد؟
      
      از روی گنبد تو جار زدند
      فیض بی انتها که میخواهد؟
      
      تا زمین، کاظمین را دارد
      جنت کبریا که میخواهد؟
      
      من گدای دخیل تا ابدم
      راه باب الجواد را بلدم
      
      چشم هایت همین که تر میشد
      خون لب هات بیشتر میشد
      
      همسرت هم سرت بلا آورد
      هم برای تو درد سر میشد
      
      کف زدن ها عذاب میدادند
      نفسی را که مختصر میشد
      
      شک ندارم که استخوانت سوخت
      بدنت داشت شعله ور میشد
      
      کاش جای صدای بی اثرت
      زهر جانسوز بی اثر میشد
      
      صورتت روی خاک و در نظرت
      یاد گودال جلوه گر میشد:
      
      در سر بامی و سر تو نرفت
      چکمه ای روی پیکر تو نرفت
      
      آسمانی به خاک و خون که تپید
      رنگ خون شد محاسن خورشید
      
      با ته نیزه پیکرت برگشت
      خواهرت داشت صحنه را می دید
      
      دستی آمد که پیرهن ببرد
      دستی آمد به موش پنجه کشید
      
      خنجری آمد و زبانم لال
      سخنش را چه ظالمانه برید
      
      لاطمات الخدود یک طرف و
      آن طرف شمر داشت میخندید
      
      بعداز آن ضربه ی دوازدهم
      بدنی مثل بید میلرزید
      
      خواهرش ناله زد ولیک چه سود
      خنجر شمر کاش کهنه نبود
      
      مسعود اصلانی
       
      ************************
       
       
      عده ای بی سر و پا دور و برش خندیدند
      پاسخ ناله و سوز و جگرش خندیدند
      
      مادری بود و جوان مرگ شد و آخر کار
      همچنان فاطمه بر چشم ترش خندیدند
      
      همچو بسمل شده ای دور خودش می پیچید
      به پریشان شدن بال و پرش خندیدند
      
      درد پیچیده به پهلویش و از هر دو طرف
      دست میبرد به سوی کمرش،خندیدند
      
      آمده بر سرش اینجا کمی از داغ حسین
      همگی جمع شدند دور سرش خندیدند
      
      یک نفر نیست که از خاک سرش بردارد
      بر نفس های بدون اثرش خندیدند
      
      زهر اثر کرده و رویش به کبودی زده است
      بدنظرها به خسوف قمرش خندیدند
      
      دست و پا می زند و نیست کنارش پدری
      تا ببیند به عزای پسرش خندیدند
      
      کربلا جسم علی پخش به صحرا شده بود
      لشگری دور تن مختصرش خندیدند
      
      هر چه می گفت حسین یاولدی یاولدی..
      عده ای بی سر و پا دور و برش خندیدند
      
      قاسم نعمتی
       
      ************************
       
      ای ز روی تو روی حق پیدا
      آفتاب قدیمی دنیا
      
      ای که دریاست پیش تو قطره
      ای نمی از کرامتت دریا
      
      ای مسلمان چشم تو آدم
      شده روی تو قبله حوا
      
      ای به طفلی فقیه هر مرجع
      ای امام تمام عالم ها
      
      به گمانم که حضرت موسی
      نامتان را نوشته روی عصا
      
      یا که اصلا مسیح وقت شفا
      می برد یا جواد نام تو را
      
      اینهمه جود و فضل و احسان را
      ارث بردی زمادرت زهرا
      
      با گدایی تو بزرگ شدیم
      یا علی اکبر امام رضا
      
      روز اول که یادمان کردند
      ریزه خوار جوادمان کردند
      
      جود و بخشش برای تو هیچ است
      کل عالم ورای تو هیچ است
      
      باغ جنت به آنهمه عظمت
      پیش صحن و سرای تو هیچ است
      
      از روایات عشق فهمیدم
      جان عالم به پای تو هیچ است
      
      معجزات مسیح و کار شفا
      درحضور دعای تو هیچ است
      
      این بلندی خاک تا افلاک
      پیش گلدسته های تو هیچ است
      
      دین ما بندگی ما همه اش
      بخدابی ولای تو هیچ است
      
      کعبه،زمزم،حرم،صفا،مروه
      همه پیش صفای تو هیچ است
      
      بیش ازاین مدح تو نمی دانم
      شعرمن درثنای تو هیچ است
      
      ای امام جوان اهل البیت
      قمر آسمان اهل البیت
      
      دل ما غرق درعنایت توست
      تشنه باده ولایت توست
      
      درهمان کودکی امام شدی
      این خودش برترین لیاقت توست
      
      اینکه زهراست مادرت آقا
      به خدا بهترین سعادت توست
      
      روز محشر تمامی عالم
      دست بردامن شفاعت توست
      
      از درت خلق دست پُر رفتند
      جود و بخشش همیشه عادت توست
      
      هرکه یکبار شدنمک گیرت
      تا ابد بنده کرامت توست
      
      کاش میشد که درحرم بودم
      درشبی که شب شهادت توست
      
      همسرت قاتلت شده آقا
      این خودش راز سخت غربت توست
      
      همسرت پیر و موسفیدت کرد
      در جوانی تو را شهیدت کرد
      
      گوشه حجره بی صدا بودی
      به غم وغصه مبتلا بودی
      
      جگرت سوخت،بالب تشنه
      چون جگر گوشه رضا بودی
      
      چقدر زود پرپرت کردند
      تو امام جوان ما بودی
      
      موقع دست و پازدن قطعاً
      یاد گودال کربلا بودی
      
      یاد غمهای عمه ات زینب
      یاد طفلان بی نوا بودی
      
      یادطفلی که تا پدر را دید
      گفت بابای من کجا بودی؟
      
      از میان تنور آمده ای
      یا که بر روی نیزه ها بودی؟
      
      ای پدرجان ز نیزه افتادی؟
      به نظر زیر دست و پا بودی
      
      دخترت را ببر که پیرشده
      رفتنم مدّتیست دیرشده
      
      مهدی نظری
       
      ************************
       
       
      بر روی خاک حجره ای مردی
      بی رمق، بی شکیب افتاده
      باز تاریخ میشود تکرار
      یک امام غریب افتاده
      **
      جگرش از عطش چه میسوزد
      چون پرستوی پرشکسته شده
      بسکه فریادکرده "واعطشا"
      یاس زهراچقدر خسته شده
      **
      همسر بی وفا و سنگدلش
      به رویش درب حجره میبندد
      میزند دست و پا عزیز رضا
      او به اشک امام میخندد
      **
      به کنیزان خویش میگوید
      پای کوبی کنید و دف بزنید
      دور ابن الرضا همه امشب
      شادمانی کنید و کف بزنید
      **
      بسکه کاری شده است زهر ببین
      نتواند به روی پا خیزد
      در عوض پیش چشم او دشمن
      آب را بر روی زمین ریزد
      **
      من چه گویم که لحظه ی آخر
      دلبر فاطمه چه حالی بود
      لب خشک و دلی پر از خون داشت
      جای شمس الشموس خالی بود
      **
      شکر لله پدر نبود و ندید
      که به روز پسر چه آمده است
      اگر هم بود گریه میکرد و
      چشم خود را به روی هم میبست
      **
      گرچه داغ جواد آل رسول
      غصه ای بر دل پدر بگذاشت
      ولی ای کاش روز عاشورا
      علی اکبری حسین نداشت
      **
      پیش چشمان یک پدر پسری
      غرق در خون و ناله ها میزد
      زیر سم تمام مرکب ها
      چقدر سخت دست وپا میزد
      **
      همه دیدند قامت پسری
      بر روی خاک اربا اربا شد
      همه دیدند داغ جانسوزش
      باعث مرگ زود بابا شد
      محمد جواد غفاریان
       
      ************************
       
       
      دلی نسوخت برایت غریب جان دادی
      ز مهر همسر خود ،بی نصیب جان دادی
      
      درون حجره ی در بسته ای غریبانه
      شکسته بال چنان عندلیب جان دادی
      
      به دست و پا زدنت اعتنا نمیکردند
      میان شادی جمعی عجیب جان دادی
      
      تو پاره پاره دل و دل شکسته و دل خون
      دچار درد و غم و بی طبیب جان دادی
      
      ز بس که خون دلت از دهان تو میریخت
      به یاد روضه ی شیب الخضیب جان دادی
      
      به سینه میزدی و یا حسین میگفتی
      به یاد قتلگه و بوی سیب جان دادی

       
      ************************
       
         
      پاییزی است حال و هوای جوانی ات
      طوفان غم رسیده كه سازد خزانی ات
      
      تاثیر کرده زهر به اعضای پیکرت
      چون لاله ای نموده تو را ارغوانی ات
      
      در هلهله صدای ضعیف تو گم شده
      لبخند می زنند به اختر فشانی ات
      
      هرچه کبود می شوی و داد می زنی
      می رقصد این شریک تو در زندگانی ات
      
      آبت نمی دهد به خدا دست و پا مزن
      رحمی نمی کند به تو و نیمه جانی ات
      
      در لحظه های آخرت ای یاس فاطمه
      بوی مدینه می رسد از روضه خوانی ات
      
      از بس که یاد پهلوی بشکسته بوده ای
      مویت سپید گشته به اوج جوانی ات
      
      مثل حسن اگر چه ندیدی تو گفته اي :
      مادر... فدای صورت رنگین کمانی ات
      
      رضا رسول زاده
       
      ************************
 
       
      تویی اجابت سبز دعای خاکی ها
      جواب جمله یا ربنای خاکی ها
      
      خدا تمام تو را آفرید تا باشی
      وجود جود خدایی برای خاکی ها
      
      تویی تو آینه ی بخشش خداوندی
      امام عرش نشینان، خدای خاکی ها
      
      فدای مرحمتت گرچه آسمان هستی
      ولی رسیده به گوشت صدای خاکی ها
      
      هبوط کردی و مانده پس از هزاران سال
      نشان پای تو بر چشمه های خاکی ها
      
      ستاره زاده ی مدفون کاظمین بگو
      چه شد سفارش کرببلای خاکی ها
      
      بلند مرتبگی تو سر به زیرم کرد
      میان دست کریمانه ات اسیرم کرد
      
      میان حجره در بسته ای ز پا افتاد
      از آتشی که به جان گل رضا افتاد
      
      به پیش خنده دشمن به خویش می پیچید
      نفس به سینه نیامد و از صدا افتاد
      
      همینکه تشنگی او برید امانش را
      به یاد روضه جانسوز کربلا افتاد
      
      کسی میان نفسهای آخرش می سوخت
      و لرزه بر دل ارکان کبریا افتاد
      
      چقدر دور و برش چکمه پوش می آید
      بمیرم آیه تطهیر زیر پا افتاد
      
      رسید ضجه اهل حرم به گوش همه
      همین که سر؛ سر و کارش به نیزه ها افتاد
      
      و دختری که فقط شعله های آهش ماند
      به گـوشواره غارت شـده نگاهش ماند

       
      ************************
       
       
      نشسته خاك سر دل ، هوا گرفته شده
      به عرش مجلس سوگ و عزا گرفته شده
      
      گلی ز گلشن زهرا دوباره پرپر شد
      شبیه حال علی حال ما گرفته شده
      تنی به حجره ی خاکی کبود افتاده
      تنی که تاب از آن با بلا گرفته شده
      
      به گوشه ی جگرش زهر جای خوش کرده
      اگر که طاقت از این دست و پا گرفته شده
      
      توان نمانده كه لب را به روی لب بزند
      که جان ز پیکر ابن الرضا گرفته شده
      
      میان هلهله حتی کنیز ها گریند
      که خنده از لب آقای ما گرفته شده
      
      صدای آه هم از این گلو نمی آید
      از این دهان شکسته نوا گرفته شده
      
      ز زخم های سر و صورتش نمایان است
      سرش به گوشه ی دیوار ها گرفته شده
      
      تنش سه روز و سه شب زیر تابش خورشید
      دوباره روضه ای از کربلا گرفته شده
      
      رضا رسول زاده
       
     ************************
      
       
      گم شد ميان هلهله سوز صدايت
      لبخند آمد در جواب ناله‌هايت
      
      فصل بهارت طعمه‌ي پاييز مي‌شد
      آري اجابت بود پايان دعايت
      
      مظلوميت مثل عمويت حد ندارد
      در خانه هم ياري نداري جز خدايت
      
      در خنده‌هاي زهرآلودش نمي‌ديد
      يك خاندان را مي‌نشاند در عزايت
      
      از بس كرامت داشت چشمت ، قاتلت هم
      سهمي طلب مي‌كرد از ابر عطايت
      
      آبي ندادند و صدايت خشك مي‌شد
      يك حجره‌‌ي در بسته مي‌شد كربلايت
      
      راحت شدي از دست اين دنيا و مادر…
      …از حوض كوثر آب آورده برايت
      
      محمد بختیاری
       
      ************************
      
       
      نيش و كنايه هاست كه از يار مي خورم
      از دست يار زهر شرر بار مي خورم
      
      اصلا به جنگ و نيزه و لشكر نياز نيست
      وقتي ميان خانه ز دلدار مي خورم
      
      دارم ز همسري كه ز من جز صفا نديد
      چوب كدام تندي رفتار مي خورم
      
      شعله شود بلند از اين زخم بر جگر
      تا آب از دو چشم گهر بار مي خورم
      
      از اين صداي هلهله آزار مي كشم
      با جان خسته غصه ي بسيار مي خورم
      
      وقتي كه مي برند مرا روي پشت بام
      با صورتم به گوشه ي ديوار مي خورم
      
      پهلو شكسته مادر كم سن و سال من
      ديگر بيا كه حسرت ديدار مي خورم
      
      رضا رسول زاده
       
      ************************
       
       
      بابا رضا بیا نفس آخر من است
      سوزان میان تب همه ی پیکر من است
      
      تا آه می کشم ز لبم لاله می چکد
      یک باغ سرخ رنگ به دور و بر من است
      
      آیینه ی جوان کبود علی شدم
      چشم انتظار دیدن من مادر من است
      
      خواهر نداشتم که کند گریه در غمم
      قلب کنیزهای حرم مضطر من است
      
      هر مرد درد خویش بگوید به همسرش
      غربت ببین که قاتل من همسر من است
      
      با هلهله عزای مرا گرم می کند
      حالا که روی خاک فتاده سر من است
      
      بر آب آب گفتن من خنده می زند
      خوشحال در برابر چشم تر من است
      
      با یاد کام تشنه ی آقای بی کفن
      خشکیده و ترک ترک این حنجر من است
      
      رضا رسول زاده
       
      ************************
       
       
      پس غریبی در وطن تکرار شد
      شمع بودن سوختن تکرار شد
      
      یک حسین تشنه در هنگام زهر
      بعد از آن صدها حسن تکرار شد
      
      چونکه ام الفضل ام الرّذل گشت
      باز نامردی زن تکرار شد
      
      چون که مثل طوس در بغداد هم
      زهر و انگور و دهن تکرار شد
      
      پس غریب بی کفن در دشت...نه
      پس غریب با کفن تکرار شد
      
      با دهان و با گلو و با جگر
      یک نبرد تن به تن تکرار شد
      
      اربا اربا...نه ولی سرخ و کبود
      ماه زیر پیرهن تکرار شد
      
      مهدی رحیمی
       
      ************************
       
       
      سر را ز خاك حجره اگر بر نداشتي
      تو رو به قبله بودي و خواهر نداشتي
      
      خواهر نداشتي كه اگر بود ميشكست
      وقتي كه بال ميزدي و پر نداشتي
      
      از طوس آمدم كه بگِريَم در اين غمت
      ياري به غير چند كبوتر نداشتي
      
      وقتي كه زهر بر جگرت چنگ ميكشيد
      جز يا حسين ناله ي ديگر نداشتي
      
      ختمي گرفته اند برايت كبوتران
      لبخند ميزدند و تو باور نداشتي
      
      تو تشنه كام و آب زمين ريخت قاتلت
      چشمت به آب بود و از آن بر نداشتي
      
      كف ميزدند دور و برت تا كه جان دهي
      كف ميزدند و تاب به پيكر نداشتي
      
      كف ميزدند وليكن به روي دست
      دست ز تن جداي برادر نداشتي
      
      شكر خدا كه پيرهني بود بر تنت
      يا زير نيزه ها تن بي سر نداشتي
      
      شكر خدا كه لحظه ي از هوش رفتنت
      خواهر نداشتي ، غم معجر نداشتي
      
      حسن لطفي

       
      ************************
       
       
      از دل چاهِ سينه ي بي تاب
      در شب غصه آه مي کشد
      تا که هم رنگ خاکيان بشود
      آسمان هم سياه مي پوشد
      **
      چشم و بغضم دوباره همراهند
      تا مرا سمت آسمان ببرند
      زائرم دست بر دعا دارم
      تا مرا لحظه ي اذان ببرند
      **
      گريه ارثيست مادرانه که هر
      شيعه با آن هميشه مأنوس است
      ولي اين بار گريه ايرانيست
      روضه اش از هوالي طوس است
      **
      دلشان مي تپد کبوترها
      خاک ماتم به بال و پر دارند
      از روي گنبد امام رضا
      عزم يک گنبد دگر دارند
      **
      اي عزادارهاي پر خاکي
      کمي آهسته تر که جا ماندم
      کاظميني کنيد بال مرا
      بشکن اي بغض بي صدا ماندم
      **
      السلام عليک جود خدا
      آشنا هستم اهل ايرانم
      پدرت آبروي کشور ماست
      سائل سفره ي خراسانم
      **
      تو جوان مرگ دوم ايلي
      پدرت پا به پات مي سوزد
      نوکرت هم دوباره با هرم
      آتش روضه هات مي سوزد
      **
      بگو از حجره اي که در بسته ست
      چقدر روي خاک بي تابي
      از همان پيچ و تاب معلوم است
      جگرت پاره ،تشنه ي آبي
      **
      دست و پا مي زني و بيهوده ست
      در حجره به روت مي بندند
      نفست را هدر نده اينها
      پا به پاي عزات مي خندند
      **
      لب تو آب را صدا مي زد
      همسرت آب بر زمين مي ريخت
      به روي خاک خون لبهايت
      بعد هر آه آتشين مي ريخت
      **
      چه بدون ملاحظه بردند
      بر سر بام شد شکسته پرت
      فکر برخورد را نمي کردند
      فکر برخورد پلکان سرت
      **
      گرچه مويت به حجره خاکي شد
      پنجه اي لا به لاش ديده نشد
      تن تو با طمع به پيروهنت
      اينطرف آن طرف کشيده نشد
      
      مسعود اصلانی



موضوعات مرتبط: امام جواد(ع) - شهادتعبدااله بن حسن(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام جواد(علیه السلام) , مهدی وحیدی
[ 13 / 7 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام جواد(علیه السلام)

دارد از آه پر از درد خبر می ریزد
لخته لخته وسط حجره جگر می ریزد

آنقدر روی زمین جای پر از زخمی است
آسمان نذر غمش یک دهه پر می ریزد

آب ، ناکام تر از خشکی لب های کبود
چندمین بار پیاپی پس در می ریزد

نسل زهراست که اینگونه زمین می افتد
مادری از جگرش وای پسر می ریزد

زن بی رحم از این ناله بدش می آید
چقدر دور و برش (هلهله گر) می ریزد

خوب شد بام غریبش کبوتر دارد
خوب شد ورنه چه کس خاک به سر می ریزد؟

حرف بی آبی و جان کندنی آمد به میان
یاد گودال ز هر دیده ی تر می ریزد

یک نفر کاش به آن لشکر نیزه می گفت
یک گلو مانده، سرش چند نفر می ریزد!!

علی ناظمی


****************************


قاتلت آشناست واویلا
همسرت بی وفاست واویلا

بدنت تیر می کشد، یعنی
مرگ بهرت شفاست واویلا

خندۀ اُمِ فضلِ ملعونه
حاصل گریه هاست واویلا

مثل زهرا به خاک افتادی
در دلت غم به پاست واویلا

از زمانی که مادرت افتاد
در سرت غُصه هاست واویلا

آن کنیزی که می کند خنده
چه قدَر بی حیاست واویلا

فاطمه آمده به بالینت
حال، وقت عزاست واویلا

این دم آخری به یاد حسین
حجره ات کربلاست واویلا

تشنه آب هستی ای مولا
این اشاره به جاست واویلا

تشنه ای که جدا شده سر او
گُل خیرالنساست واویلا

روی خاک است با تنی عریان
کفنش بوریاست واویلا

بدنش زیر دست و پا و، سرش
به روی نیزه هاست واویلا

زخمِ بنشسته روی این سر از
ضرَبات عصاست واویلا

گریه های حزینِ یک خواهر
از چه رو بی صداست واویلا

نغمۀ یابُنَیَّ می آید
این صدا آشناست واویلا

بینِ هفتاد و دو شهید خدا
از همه این جداست واویلا

چه قدَر نیزه در بدن دارد
به تنش کهنه پیرُهن دارد

رضا باقریان


****************************


بر روی خاک حجره ای مردی
بی رمق، بی شکیب افتاده

باز تاریخ می شود تکرار
یک امام غریب افتاده

جگرش از عطش چه می سوزد
چون پرستوی پرشکسته شده

بسکه فریاد کرده واعطشا
یاس زهرا چقدر خسته شده

همسر بی وفا و سنگدلش
به رویش درب حجره می بندد

می زند دست و پا عزیز رضا
او به اشک امام می خندد

به کنیزان خویش می گوید
پای کوبی کنید و دف بزنید

دور ابن الرضا همه امشب
شادمانی کنید و کف بزنید

بسکه کاری شده است زهر ببین
نتواند به روی پا خیزد

در عوض پیش چشم او دشمن
آب را بر روی زمین ریزد

من چه گویم که لحظه ی آخر
دلبر فاطمه چه حالی بود

لب خشک و دلی پر از خون داشت
جای شمس الشموس خالی بود

شکر لله پدر نبود و ندید
که به روز پسر چه آمده است

اگر هم بود گریه می کرد و
چشم خود را به روی هم می بست
 
گرچه داغ جواد آل رسول
غصه ای بر دل پدر بگذاشت

ولی ای کاش روز عاشورا
علی اکبری حسین نداشت

پیش چشمان یک پدر پسری
غرق در خون و ناله ها می زد

زیر سم تمام مرکب ها
چقدر سخت دست وپا می زد

همه دیدند قامت پسری
بر روی خاک اربا اربا شد

همه دیدند داغ جان سوزش
باعث مرگ زود بابا شد

محمد جواد غفاریان

****************************


      ای باب حاجت همه ای قبلۀ مراد
      نور الهُدی، ولیِّ خدا، سید العِباد

      خیرالامم، محیط کرم، آسمان جود
      ابن الرضا، امام نهم، حضرت جواد

      باب عطا و مظهر جود خدا تویی
       مولا تویی، امام تویی، مقتدا تویی

      قرآن بُوَد ز مدح و ثنای تو شمّه ای
      جز مهر تو به گردن ما نیست ضمّه ای

      بحر سه گوهری گهر عرش بحر نور
      کل ائمه را تو جواد الائمه ای

      روح رضا، روان رضا، در وجود توست
       تا روز حشر جود اگر هست جود توست

      دشمن خجل ز لطف و عطا و کرامتت
      از کودکی به عالم خلقت امامتت

      از ماه عارضت شده شرمنده آفتاب
      دل برده از امام رضا سرو قامتت

      آیینۀ جلال و جمال محمدی
       مجموعۀ تمام کمال محمدی

      نامت ز کار خلق گره باز می کند
      علمت به سن کودکی اعجاز می کند

      مأمون چو پی به قدر و جلال تو می برد
      روحش ز تن برون شده پرواز می کند

      برگرد شمع روی تو پروانه می شود
       در حیرت کمال تو دیوانه می شود

      علم تو را احاطه به ملک دو عالم است
      ظرف وجود پیش عنایات تو کم است

      با آن همه جواب مسائل که می دهی
      لال از جواب مسئله ات ابن اکثم است

      در کودکی به سینه علوم پیمبرت
       زانو زدند کل فقیهان به محضرت

      وقتی که دست جود تو بخشندگی کند
      باید کرم به خاک درت بندگی کند

      مظلوم چون تو کیست کز آغاز زندگی
      با دخت قاتل پدرش زندگی کند

      یک عمر بود تلخ ترین زندگانیت
       تا آنکه کشت یار به فصل جوانیت

      هر گه تو را به چهرۀ مأمون نظاره شد
      بر غربت پدر، جگرت پاره پاره شد

      روزی که عقد بست به تو دخت خویش را
      سر تا به پات شعله ز داغ دوباره شد

      پیوسته حبس بود به دل سوز و آه تو
       دردا که گشت خانۀ تو قتلگاه تو

      پیوسته بود سوز درون، شمع محفلت
      با تو چه می گذشت خدا داند و دلت

      دندان نهاده روی جگر سال ها بسی
      تا دخت قاتل پدرت گشت قاتلت

      هر تیر غم که داشت قضا بر دل تو دوخت
       از بس که سوختی جگر زهر بر تو سوخت

      یار تو مار گشت و به جانت امان نداد
      یک لحظه روی خوش به تو مولا نشان نداد

      بعد از حسین هیچ امامی به وقت مرگ
      مثل تو ای ولی خدا تشنه جان نداد

      از شعله های سوز درون سوخت حاصلت
       بگریست بر غریبی تو چشم قاتلت

      عمر تو در بهار جوانی تمام شد
      تشییع پیکر تو به بالای بام شد

      افتاد بین کوچه تنت از فراز بام
      این گونه از جنازۀ تو احترام شد

      تا هست آسمان و زمین داغدار تو
      پیوسته اشک دیدۀ "میثم" نثار تو

        غلامرضا سازگار



موضوعات مرتبط: امام جواد(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام جواد(علیه السلام) مهدی وحیدی
[ 11 / 7 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام جواد(عليه السلام)

در وجود تو جود را دیدم
جلوه های سجود را دیدم

 تشنه بودم تو را صدا زدم و
مهربانی رود را دیدم

در نگاه تو فصل بارانِ...
...آسمان کبود را دیدم

 تو جواد الائمه ای حتی
در نبود تو بود را دیدم

دست هایت سخاوت محض است
با تو الطاف زود را دیدم

 ادامه شعر در ادامه مطلب

 **



موضوعات مرتبط: امام جواد(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام جواد(عليه السلام)

ادامه مطلب
[ 24 / 7 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام جواد(عليه السلام)

عده ای بی سر و پا دور و برش خندیدند
پاسخ ناله و سوز و جگرش خندیدند

 

مادری بود و جوان مرگ شد و آخر کار
همچنان فاطمه بر چشم ترش خندیدند

 همچو بسمل شده ای دور خودش می پیچید
به پریشان شدن بال و پرش خندیدند

 درد پیچیده به پهلویش و از هر دو طرف
دست میبرد به سوی کمرش،خندیدند

 آمده بر سرش اینجا کمی از داغ حسین
همگی جمع شدند دور سرش خندیدند

 یک نفر نیست که از خاک سرش بردارد
بر نفس های بدون اثرش خندیدند

 

زهر اثر کرده و رویش به کبودی زده است
بدنظرها به خسوف قمرش خندیدند

 

دست و پا می زند و نیست کنارش پدری
تا ببیند به عزای پسرش خندیدند

 

کربلا جسم علی پخش به صحرا شده بود
لشگری دور تن مختصرش خندیدند

 هر چه می گفت حسین یاولدی یاولدی..
عده ای بی سر و پا دور و برش خندیدند

 

قاسم نعمتی



موضوعات مرتبط: امام جواد(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام جواد(عليه السلام)
[ 24 / 7 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام جواد(عليه السلام)

از دل چاهِ سينه ي بي تاب

در شب غصه آه مي کشد

تا که هم رنگ خاکيان بشود

آسمان هم سياه مي پوشد

**

چشم و بغضم دوباره همراهند

تا مرا سمت آسمان ببرند

زائرم دست بر دعا دارم

تا مرا لحظه ي اذان ببرند

 

 ادامه شعر در ادامه مطلب

 **



موضوعات مرتبط: امام جواد(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام جواد(عليه السلام)

ادامه مطلب
[ 24 / 7 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام جواد(عليه السلام)

 

سر را ز خاك حجره اگر بر نداشتي

تو رو به قبله بودي و خواهر نداشتي

 

خواهر نداشتي كه اگر بود ميشكست

وقتي كه بال ميزدي و پر نداشتي


 ادامه شعر در ادامه مطلب

 

**



موضوعات مرتبط: امام جواد(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام جواد(عليه السلام)

ادامه مطلب
[ 24 / 7 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام جواد(عليه السلام)

پس غریبی در وطن تکرار شد

شمع بودن سوختن تکرار شد

 

یک حسین تشنه در هنگام زهر

بعد از آن صدها حسن تکرار شد

 

چونکه ام الفضل ام الرّذل گشت

باز نامردی زن تکرار شد

 

چون که مثل طوس در بغداد هم

زهر و انگور و دهن تکرار شد

 

پس غریب بی کفن در دشت...نه

پس غریب با کفن تکرار شد

 

با دهان و با گلو و با جگر

یک نبرد تن به تن تکرار شد

 

اربا اربا...نه ولی سرخ و کبود

ماه زیر پیرهن تکرار شد

 

مهدی رحیمی



موضوعات مرتبط: امام جواد(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام جواد(عليه السلام)
[ 23 / 7 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام جواد(عليه السلام)

بابا رضا بیا نفس آخر من است

سوزان میان تب همه ی پیکر من است

 

تا آه می کشم ز لبم لاله می چکد

یک باغ سرخ رنگ به دور و بر من است

 

آیینه ی جوان کبود علی شدم

چشم انتظار دیدن من مادر من است

 

خواهر نداشتم که کند گریه در غمم

قلب کنیزهای حرم مضطر من است

 

هر مرد درد خویش بگوید به همسرش

غربت ببین که قاتل من همسر من است

 

با هلهله عزای مرا گرم می کند

حالا که روی خاک فتاده سر من است

 

بر آب آب گفتن من خنده می زند

خوشحال در برابر چشم تر من است

 

با یاد کام تشنه ی آقای بی کفن

خشکیده و ترک ترک این حنجر من است

 

رضا رسول زاده



موضوعات مرتبط: امام جواد(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام جواد(عليه السلام)
[ 23 / 7 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام جواد(عليه السلام)


نيش و كنايه هاست كه از يار مي خورم

از دست يار زهر شرر بار مي خورم

 

اصلا به جنگ و نيزه و لشكر نياز نيست

وقتي ميان خانه ز دلدار مي خورم

 

دارم ز همسري كه ز من جز صفا نديد

چوب كدام تندي رفتار مي خورم

 

شعله شود بلند از اين زخم بر جگر

تا آب از دو چشم گهر بار مي خورم

 

از اين صداي هلهله آزار مي كشم

با جان خسته غصه ي بسيار مي خورم

 

وقتي كه مي برند مرا روي پشت بام

با صورتم به گوشه ي ديوار مي خورم

 

پهلو شكسته مادر كم سن و سال من

ديگر بيا كه حسرت ديدار مي خورم

 

رضا رسول زاده



موضوعات مرتبط: امام جواد(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام جواد(عليه السلام)
[ 22 / 7 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام جواد(عليه السلام)

گم شد ميان هلهله سوز صدايت

لبخند آمد در جواب ناله‌هايت

 

فصل بهارت طعمه‌ي پاييز مي‌شد

آري اجابت بود پايان دعايت

 

مظلوميت مثل عمويت حد ندارد

در خانه هم ياري نداري جز خدايت

 

در خنده‌هاي زهرآلودش نمي‌ديد

يك خاندان را مي‌نشاند در عزايت

 

از بس كرامت داشت چشمت ، قاتلت هم

سهمي طلب مي‌كرد از ابر عطايت

 

آبي ندادند و صدايت خشك مي‌شد

يك حجره‌‌ي در بسته مي‌شد كربلايت

 

راحت شدي از دست اين دنيا و مادر…

…از حوض كوثر آب آورده برايت

 

محمد بختیاری



موضوعات مرتبط: امام جواد(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام جواد(عليه السلام)
[ 21 / 7 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام جواد(عليه السلام)

  نشسته خاك سر دل ، هوا گرفته شده  

به عرش مجلس سوگ و عزا گرفته شده

 

گلی ز گلشن زهرا دوباره پرپر شد

شبیه حال علی حال ما گرفته شده

 

تنی به حجره ی خاکی کبود افتاده

تنی که تاب از آن با بلا گرفته شده

 

به گوشه ی جگرش زهر جای خوش کرده

اگر که طاقت از این دست و پا گرفته شده

 

توان نمانده كه لب را به روی لب بزند

که جان ز پیکر ابن الرضا گرفته شده

 

میان هلهله حتی کنیز ها گریند

که خنده از لب آقای ما گرفته شده

 

صدای آه هم از این گلو نمی آید

از این دهان شکسته نوا گرفته  شده

 

ز زخم های سر و صورتش نمایان است

سرش به گوشه ی دیوار ها گرفته شده

 

تنش سه روز و سه شب زیر تابش خورشید.

دوباره روضه ای از کربلا گرفته شده

 

رضا رسول زاده



موضوعات مرتبط: امام جواد(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام جواد(عليه السلام)
[ 21 / 7 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام جواد(عليه السلام)

 

تویی اجابت سبز دعای خاکی ها

جواب جمله یا ربنای خاکی ها

 

خدا تمام تو را آفرید تا باشی

وجود جود خدایی برای خاکی ها

 

تویی تو آینه ی بخشش خداوندی

امام عرش نشینان، خدای خاکی ها

 

فدای مرحمتت گرچه آسمان هستی

ولی رسیده به گوشت صدای خاکی ها

 

**

ادامه شعر در ادامه مطلب




موضوعات مرتبط: امام جواد(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام جواد(عليه السلام)

ادامه مطلب
[ 20 / 7 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت حضرت امام جواد(عليه السلام)

پاییزی است حال و هوای جوانی ات
طوفان غم رسیده كه سازد خزانی ات

 

تاثیر کرده زهر به اعضای پیکرت
چون لاله ای نموده تو را ارغوانی ات

 

در هلهله صدای ضعیف تو گم شده
لبخند می زنند به اختر فشانی ات

 

هرچه کبود می شوی و داد می زنی
می رقصد این شریک تو در زندگانی ات

 

آبت نمی دهد به خدا دست و پا مزن
رحمی نمی کند به تو و نیمه جانی ات

 

در لحظه های آخرت ای یاس فاطمه
بوی مدینه می رسد از روضه خوانی ات

 

از بس که یاد پهلوی بشکسته بوده ای
مویت سپید گشته به اوج جوانی ات

 

مثل حسن اگر چه ندیدی تو گفته اي
مادر... فدای صورت رنگین کمانی ات

 

رضا رسول زاده



موضوعات مرتبط: امام جواد(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت حضرت امام جواد(عليه السلام)
[ 20 / 7 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت حضرت امام جواد(عليه السلام)

 


دلی نسوخت برایت غریب جان دادی
ز مهر همسر خود ،بی نصیب جان دادی

درون حجره ی در بسته ای غریبانه
شکسته بال چنان عندلیب جان دادی

 به دست و پا زدنت اعتنا نمیکردند
میان شادی جمعی عجیب جان دادی

تو پاره پاره دل و دل شکسته و دل خون
دچار درد و غم و بی طبیب جان دادی

ز بس که خون دلت از دهان تو میریخت
به یاد روضه ی شیب الخضیب جان دادی

به سینه میزدی و یا حسین میگفتی
به یاد قتلگه و بوی سیب جان دادی

**



موضوعات مرتبط: امام جواد(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت حضرت امام جواد(عليه السلام)
[ 20 / 7 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

شعر شهادت امام هادی علیه السلام

 

آقای سامرا که سلامم به محضرش
آتش زبانه می چکد از دیده ی ترش 

یک عدّه نانجیب که توهین نموده اند
بر ساحت مقدّس و نام مطهّرش... 

...آزار داده اند دل اهل بیت را
طوری که آه می چکد از قلب مادرش 

در گوشه ای نشسته فقط گریه می کند
یعنی که نیست جز غم و اندوه، یاورش 

از معجزات زهر بُوَد این که دم به دم
خونابه می چکد ز نفس های آخرش 

پای پیاده ... نیمه ی شب ... کوچه ... آه آه
با این حساب خورده زمین جسم لاغرش 

او را اگر چه نیمه شب از خانه برده اند
امّا دگر خمیده نشد قدّ همسرش 

تا این که دید در وسط بزم عیش و نوش
جام شراب چیده شده در برابرش 

در ذهن خویش خاطره ای را عبور داد
افتاد یاد لعل لب جدّ اطهرش 

بزم شراب ... تشت طلا ... چوب خیزران
می زد یزید بر لب او پیش دخترش 

نزدیک بود تا که کنیز کسی شود
رنگش پرید و زد گره ای زیر معجرش 

محمدفردوسی



موضوعات مرتبط: امام جواد(ع) - شهادت

برچسب‌ها: شعر شهادت امام هادی علیه السلامامام دهم
[ 14 / 12 / 1390 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]
صفحه قبل 1 صفحه بعد